-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 شهریور 1394 21:34
یعنی می شه دوباره فعال شم و اینجا بنویسم؟؟ تلگرام به همه چی گند زده...این قدر سر آدمو گرم می کنه آدم غافل می شه و منو دچار شکست کرد،فکر کردم می شه باهاشون صمیمی شد و درد دل کرد ولی هر چی بود سوتفاهم و سو تعبیر بود و حسادت و سوال جواب...می خوام کم رنگش کنم...اینجا هیچ جا نمیشه.حسی که اینجاست هیچ جا نیست
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 شهریور 1394 22:06
اولش شاید شوخی بود ولی الان من به طور جدی پیش روان پزشک میرم...به همین سادگی ...زودتر از اونچه فکر میکردم روانم و روحم از دست رفت...خدایا شکرت همیشههه
-
حسن کچل
دوشنبه 4 خرداد 1394 11:17
سلام ،سلام به همه سکوت اینجا...وقتی شنیدم بلاگفا مشکل دار شده تازه یادم افتاد اینجا رو هم دارم...مسخره است نه؟؟؟اینقد سرم تو موبایل و بازی و چت گرمه که نمی فهمم چ جوری روزا دارن می گذرن و من دارم جا می مونم...یواش یواش فک کنم باید برم پیش مشاور،دارم به یه آد منفعل تبدیل می شم...هر شب پر میشم از تصمیم های مهم و خوب و...
-
بازگشت
سهشنبه 28 بهمن 1393 08:40
سلام ما برگشتیم.جاتون خالی چقدر خوب بود و خوش گذشت...تلفن مهربون هم ابدا زنگ نخورد.کل روز شاید سه تا تماس داشت...از زندگی کنده شدیم سه روز.خوشبختانه همسفرای خوبی هم داشتیم...فقط کاش طولانی تر بود میشد با آرامش بیشتری سفر کرد...
-
ماه عسل
شنبه 11 بهمن 1393 18:36
اولین و آخرین سفر دو نفره ای که رفتیم 8اسفند89بود که ماه عسلمون بود...حالا بعد 4سال باز قراره بریم ماه عسل،توسالگرد ازدواجمون...مهربون داره برنامه ریزی می کنه بریم یزد...دل من اصفهان می خواست ولی خوب عیب نداره همین که من باشم و مهربون کافیه...همین که 4روز می تونه استراحت کنه ،البته اگه تلفنهای اعصاب خورد کن...
-
بوی عید
جمعه 10 بهمن 1393 12:25
یه وقتا خیلی خسته میشم،می برم،کم می آرم،یه دل سیر گریه می کنم...خدایا تا کی این وضعیتت ادامه داره؟؟خودت مرتب کن اوضاع رو...خسته شدم از دست خواهرشوهر و مادر شوهری که هر دو لجبازن وخودخواه و بعد 1.5سال هنوز مرغشون یه پا داره،هیچ کدوم حاضر نیستن بشینن و کمی فکر کنن،کمی محبت کنن به هم و تموم کنن این بازی مسخرشون...
-
گواهینامه لعنتی
چهارشنبه 8 بهمن 1393 17:59
برای بار سوم هم افتادم!قسمت نیست من راننده بشم شاید...خسته شدم دیگه...
-
گواهینامه لعنتی
چهارشنبه 8 بهمن 1393 17:59
برای بار سوم هم افتادم!قسمت نیست من راننده بشم شاید...خسته شدم دیگه...
-
حالم خرابه
یکشنبه 5 بهمن 1393 13:45
نمیدونم اسمشو چی بزارم؟افسردگی؟پیری؟؟؟؟بی حسی؟؟؟خستگی؟؟؟؟چی؟؟؟ هر چی که هست اسمش حال من اصلا خوب نیست این روزها...قایم شدم پشت یه لبخند الکی وایبری...پشت اشکهایی که بی دلیل تو آغوش مهربونم می ریزم...چرا ؟نمی دونم!!!هیچی خوشحالم نمی کنه،فکر میکردم با خرید لبتاپ شبانه روز می شینم پاش،حتی نت گردی هم دوست ندارم این...
-
25دی
شنبه 27 دی 1393 16:04
سلامممممم... بعد 8 ماه در به دری بالاخره لب تاب دار شدم... اینقدر دور بودم که حرف زدن یاد رفته...
-
پلی لیست
سهشنبه 9 دی 1393 13:26
تو همه عمرم اینقد که آهنگ پاک کردم ،آهنگ گوش نکردم.همیشه دلم میخواد یه پلی لیست از آهنگای مورد علاقه ام داشته باشم ولی هیچ وقت نشده.اصلا بلد نیستم آهنگ نگه دارم...همش در حال پاک کردن آهنگم...
-
بعدداز مدتها
دوشنبه 8 دی 1393 19:15
سلام بعد چند هفته...درگیر بودم همش مهمون داری...تیبا اومد.خیلی زودتر از یک ماه تحویل دادن.فردا هم باید برم مدارکش رو بگیرم...خواهری اینجا بود،گوشی خرید،خیلی خوشحاله...خدادبه خیر کنه...بعد سه هفته امشب من و مهربون و خونمون تنهاییم...دلم برا آرامش تنگ شده بسیار...هنوز ماشین قدیمی رو برا فروش نذاشتیم...نگرانم ...دوبار...
-
خداحافظ رفیق قدیمی
سهشنبه 11 آذر 1393 17:04
امروز رسما تیبا رو ثبت نام کردیم.مهربون یه جوریه.براش فروش این ماشین سخته،همش یاد خاطراتشه با این ماشین...منم دوستش دارم ولی دنیا همینه...خداییش بهترین خاطره ها و اولین های ما با این ماشین بود...خدا کمک کنه خوب فروش بره وگرنه تو هچل میافتیم هفت جلسه از تمرین گذشت ولی من هنوز راه نیافتادم.از مربی خیلی خوشم نمیاد ولی...
-
یادش بخیر
یکشنبه 9 آذر 1393 18:49
9سال پیش همچین روزی برا اولین بار شروع کردم تو دنیای مجازی زندگی کردن...زندگی که معلوم نیست تهش به کجا ختم بشه...زیباترین و ارامش بخش ترین حسهام مال وقتیه که مینوشتم...یادش بخیر مجرد بودم و همیشه بیکار،مخصوصا دم غروب که دوست دارم همیشه با خودم خلوت کنم،یه لیوان چای داغ مادر پز کنارم بود و فکر میکردم و مینوشتم...ولی...
-
آرش
یکشنبه 2 آذر 1393 20:09
واقعا یه وقتا آدم یه دوستایی داره که آدم نیستن،فرشته های خدان رو زمین...برا ثبت نام ماشین مشکل پول داشتیم.ار اونجا که فروش این ماشین زمان میخواد و ثبت نام مهلتش محدوده مونده بودیم چه کنیم.خونواده مهربون داشتن ولی ندادن پول بهمون...ولی در کمال ناباوری یه دوست خوب مهربون گفت که داره وام میگیره و حاضره پولو بهمون بده تا...
-
جلسه اول
جمعه 30 آبان 1393 11:54
سلام.چهارشنبه اولین حلسه شهری رو رفتم.خوب بود.ترس نداشتم.ترمز که کلا موجودی بی استفاده بود و مربی هم ریلکس خودش هر جا لازم بود خودش ترمز میکرد...بدی مربی خانم شاید اینه که نمیگه چی کار میکنه...شایدم تجربه من هنوز کمه! چیزی که خیلی جالبه اینه که دو هفته ای میشه مهربون رفته تو نخ عوض کردن ماشین و ثبت نام تیبا!حالا از...
-
خوب باش
سهشنبه 27 آبان 1393 15:42
مامانم راست میگفت.حتی برا دشمنت هم نباید بد بخواهی و از پیش اومدن بدی براش خوشحال باشی.دنیا خیلی زود یقه خودتو میگیره
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 آبان 1393 22:37
چقد بده که آدما فقط خودشونو میبینن و دنیای خودشون رو قبول دارن...چه بده که به دیگران احترام نذاری و واسه کسی تره خورد نکنی ولی توقع داشته باشی همه تا کمر خم شن برات....خدایا شفا بده همه این جور مریضا رو....
-
شاید راننده شوم!
دوشنبه 19 آبان 1393 12:54
سلام...یه وقتایی تو زندگی فقط خمیازه میکشم از بیکاری،یه وقتا هم مثل الان کارا از در و دیوار همه با هم آوار میشه رو سرم...خدا رو شکر ...فقط کاش یه خورده کمتر تنبل بودم،بدترین کار دنیا صبحهاست ک دو ساعت باید با خودم کلنجار برم تا بلند شم...جدیدا خوابهای چرت و پرت هم میبینم...این وسط مهربون باز منو ثبت نام کرده برا...
-
تولد بابا
چهارشنبه 7 آبان 1393 11:40
دیروز یهویی جمع کردیم و رفتیم خونه مامان اینا برا تولد بابا...کلی خوشحال شدن...چقد تنهان وقتی من نیستم...دلم گرفت چقد
-
من دهن لق!
دوشنبه 5 آبان 1393 10:24
دیروز رفتم و بالاخره برا مهربون کادو خریدم.ی کیف پول چرم و ی کمربند چرم...تا شب هزار جور فکر کردم برا سورپریز کردنش و هزار جا قایمشون کردم ک نفهمه تا هفته دیگه ک شب تولدش بهش بدم ولی طاقت نیاوردم و آخر سر بهش دادمش.خوشحال شد خیلی...یه شام خوشمزه هم براش پختم...تا هفته اینده براش یک بپزم و شمع 30سالگی رو خاموش کنه......
-
فردا رو کی دیده؟
شنبه 3 آبان 1393 14:13
چه غم دردناکی....بچه ای فردا میاید و هنوز نمیداند ک پدرش دیروز رفته است...پدر چه آرزوهایی برای بچه داشت؟؟...کی باورش میشد بدون دیدن بچه اش برود؟؟؟صبح که خداحافظی کرد و ب کوه رفت چه کسی میدانست که دیگر برنمیگردد؟؟... خدایا صبر بده به اون مادر...
-
فلیکای ترشی ساز!
جمعه 2 آبان 1393 11:32
دیشب ترشی هم درست کردم.تا ببینم چی از آب در میاد. کپل و دخترش دوروزه اینجان.روانی دارم میشم ...خدایا زودتر ساعت 4عصر جمعه بشه و من و تنهایی و آرامش باهم باشیم
-
زندگی=خیارشور
پنجشنبه 1 آبان 1393 13:57
اوهههه..امروز برا اولین بار شور درست کردم.اط دیشب تا حالا درگیر خرید و بشور و خورد کردن و..اینام...تموم شد دوتا ظرف شور و یه ظرف خیار شور درست کردم...خوشحالم امیدوارم خوشمزه بشه
-
یه روز تازه،یه زندگی
چهارشنبه 30 مهر 1393 11:14
امروز دیگه از اون روزا نیست.این تو بمیری دیگه از اون تو بمیریا نیست...امروز نت گردی و الافی و خواب تعطیل...امروز اول کارای خونه رو میکنم و غذا میپزم و به خودم میرسم و کلی آهنگ شاد گوش میدم ...بعد اینا میرم نت گردی.... خدایا کمک کن بهم اراده بده پ.ن :خدای من چقد خنده داره که من خودمم حتی گول میزنم!!یه خورده به خودم و...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 مهر 1393 23:51
امروز حالم خوب نیست خودمم نمیدونم چه مرگمه...هیچ کاری نکردم...تمام روزو نشستم پای خوندن آرشیو یه وبلاگ...هنوز همه اش رو نخوندم ولی خیلی دردناک بود...خیلی قوی بود...محکم بود...پر احساس بود...لحظه به لحظه غصه خوردم...آخرش شب دردای عصبی اومد سراغم ...فعلا بی خیالش شدم تا بعد ادامه اش بدم...حتی نرسیدم برم بیرون به کارام...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 مهر 1393 01:09
سلام...امروز خیلی خوش گذشت،غروب با مهربون رفتیم خیابون.دوتا شلوار خونگی و یه شلوار جین و یه شال خریدم...یه مانتو پاییزه هم دیدم خیلی دوستش داشتم ولی نخریدم،یه خورده به من بزرگ بود،کاش یه خورده تپل بودم.این جور وقتا از لاغریم حرصم میگیره...یه پالتوی سبک هم دیدم که به درد مامانم میخوره ولی هنوز دودلم که براش بخرم یا...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 مهر 1393 16:56
عاشق خواب عصرگاهیم ولی چند روزه هنش یه اتفاقاتی میافته که با سر درد بیدار میشم و از خوابیدن پشیمون...یه مگس امروز رو مخم بود و وقتی بلند میشدم بکشمش غیب میشد...یه وانت تره باری اومده بود و صداشو انداخته بود تو بلندگو زیر پنجره اتاق من،ول کن هم نبود... فکر کردم برا مهربون کیف پول بخرم؟؟یا ادکلن؟؟...هنوز نمیدونم..کاش...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 مهر 1393 01:48
14 آبان تولد مهربونه... چند وقت پیش خونه پسرعموش ی کاسکو دیدیم.هواسم بهش بودکه خیلی دوست داره پرنده رو...دلم اونجا خواست برا تولدش بخرم براش کاسکو رو...خیلی دنبالش گشتم و تحقیق کردم .نگهداریش واقعا سخته و زمان بر...مجبور شدم با خودش مشورت کنم...گفت خیلی دوست داره ولی نخرم براش...یه جورایی هم راست میگه،خوننون کوچیکه و...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 مهر 1393 19:33
این ی تسته...اگه بتونم با موبایلم پست بفرستم خیلی عالی میشه...دوست دارم تند تند بنویسم...یعنی ممکنه؟؟؟