امروز حالم خوب نیست خودمم نمیدونم چه مرگمه...هیچ کاری نکردم...تمام روزو نشستم پای خوندن آرشیو یه وبلاگ...هنوز همه اش رو نخوندم ولی خیلی دردناک بود...خیلی قوی بود...محکم بود...پر احساس بود...لحظه به لحظه غصه خوردم...آخرش شب دردای عصبی اومد سراغم ...فعلا بی خیالش شدم تا بعد ادامه اش بدم...حتی نرسیدم برم بیرون به کارام برسم...فردا باید برم و دنبال کیف پول بگردم برای مهربون...کاش صبح هوا بارونی نباشه...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.