-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 مهر 1393 19:04
امشب مهربون تا 10 کلاس داره و من تنهام،غذامم ظهر درست کردم که تو این فرصت بشینم چندتا وبلاگ بخونم و چندتا دوست بیابم و یه خورده کارای خونه کنم...عصر مادرشوهر زنگ زد و گفت شام بیایید اونجا گفتم مهربون دیر میاد و...دیدم مرغش یه پا داره چیزی نگفتم،گفتم بهتر هر چه دیرتر بریم کمتر مجبوریم اونجا بمونیم...حتی نگفتم من شامم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 مهر 1393 15:27
االان ماکارنی پختم و برا اولین بار توش کدو حلوایی ریختم ...خدا کنه قابل خوردن باشه...خیلی گشنمه آخه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 مهر 1393 15:25
یواش یواش باید خودمو معرفی کنم؟...ولی نه ولش کن...خودتون یواش یواش خواهید شناخت منو...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 مهر 1393 15:24
سلام... تو این دنیا که دیگه کسی با وبلاگ زندگی نمیکنه می شه امیدوار بود هنوز دوستای خوب پیدا کرد؟... امیدوارم و می خوام امتحان کنم