بوی عید

یه وقتا خیلی خسته میشم،می برم،کم می آرم،یه دل سیر گریه می کنم...خدایا تا کی این وضعیتت ادامه داره؟؟خودت مرتب کن اوضاع رو...خسته شدم از دست خواهرشوهر و مادر شوهری که هر دو لجبازن وخودخواه و بعد 1.5سال هنوز مرغشون یه پا داره،هیچ کدوم حاضر نیستن بشینن و کمی فکر کنن،کمی محبت کنن به هم و تموم کنن این بازی مسخرشون رو...مهربون داره داغون می شه این وسط و اونا براشون اصلا مهم نیست.فکر خوشی ها و دعواهای خودشونن...خدایا ما رو بکش بیرون از وسط اینا...

دلم از این پرده ها خسته شده،دوست دارم بکنم بندازمشون دور و برم یه پرده کرکره ساده بخرم ،صبحها بدمش کنار و شبها صافش کنم... 

تو فکر کتابخونه هم هستم...عید داره می آد و من به جا تمیز کاری دوس دارم همه چی نو باشه...حسف که زور جیبم نمی رسه ...خدا رحم کنه به مهربون

نظرات 1 + ارسال نظر
محمد ناقوس جمعه 10 بهمن 1393 ساعت 13:55 http://naghous.blogsky.com

بسیار زیبا ممنون

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.