امشب مهربون تا 10 کلاس داره و من تنهام،غذامم ظهر درست کردم که تو این فرصت بشینم چندتا وبلاگ بخونم و چندتا دوست بیابم و یه خورده کارای خونه کنم...عصر مادرشوهر زنگ زد و گفت شام بیایید اونجا گفتم مهربون دیر میاد و...دیدم مرغش یه پا داره چیزی نگفتم،گفتم بهتر هر چه دیرتر بریم کمتر مجبوریم اونجا بمونیم...حتی نگفتم من شامم آماده است،مهربون که اومد و بهش گفتم و دید شام پختم نشست خوردش یخ یخ،دوتا بشقاب ماکارانی با کلی کدو حلوایی خورد ،منم خوشحال شدم...دوست نداشتم غذام بمونه رو دستم...




االان ماکارنی پختم و برا اولین بار توش کدو حلوایی ریختم ...خدا کنه قابل خوردن باشه...خیلی گشنمه آخه...



یواش یواش باید خودمو معرفی کنم؟...ولی نه ولش کن...خودتون یواش یواش خواهید شناخت منو...

سلام...

تو این دنیا که دیگه کسی با وبلاگ زندگی نمیکنه می شه امیدوار بود هنوز دوستای خوب پیدا کرد؟...

امیدوارم و می خوام امتحان کنم